ایران

تاریخی

ایران

تاریخی

گوشه هایی از عظمت بانوی دو عالم (س)

اقرار به رسالت پدر در شکم مادر

وقتی که کفار از پیامبر اسلام (ص) انشقاق قمر را خواستند، زمانی بود که خدیجه (س) به فاطمه (س) حامله بود و خدیجه از این سوال کفار ناراحت شده و گفت : زهی تاسف برای کسانی که محمد را تکذیب می کنند! در حالی که او فرستاده ی پروردگار من است.

ادامه مطلب ...

تاثیر میترائیسم بر مسیحیت

بنام یگانه دادار هستی، آفریننده جان و خرد

در قرنهای ابتدائی پس از میلاد مسیح، میترائیسم رقیب بسیار جدی مسیحیت بود،  چرا که در آن زمان میترا تنها ناجی و نشان دهنده راه و آیین زندگی بود، بیگمان، بدلیل حضور موازی دو سیستم قوی دینی در یک زمان و در یکجا ، 25 دسامبر، روز تولد میترا، روز تولد«مسیح» شد و در همین جا نفوذ ایده های، میترائی به مسیحیت آغاز شد، افسانه تولد میترا و عیسی، چوپانانی که برای ستایش و پرستش نوزاد آمدند، مراسم غسل تعمید، جشن گرفتن عروج ، چون روز تقدیم شده به خدا، افسانه نان و شراب، عروج خدا در غالب انسان به آسمان، گواهی رستاخیز و جاودانی روح، برای دو سیستم مشترک گشت. ادامه مطلب ...

اندر حکایت شاهنشاهان ایران

 

خواجه نظام الملک :

از دشمنان دوست حذر گر کنی نکوست        با دوستان دشمن تو را دوستی نیکوست
از مردمان بر دو گروه ایمنی مباد                    بر دوستان دشمن و بر دشمنان دوست

 

 

اندر حکایت شاهنشاه بهرام گور

گویند که در روزگار شاهنشاهی بهرام گور وی را وزیری بود که شاهنشاه همه امور کشوری را به و
داده بود و خود از امور کشوری غافل شده بود . وزیر به فرمان شاهنشاه در تمامی امور دخالت می

نمود و نظرات خود را اعمال می کرد . بهرام گور خود نیز به شکار و تفریح مشغول شده بود و از امور

ایرانشهر غافل گشته بود . روزی به بهرام خبر رسانند که اوضاع ایران زمین بد است و مردمان و رعیتان ناراضی از کشور . بهرام اندیشید و ندانست که از مشکل از کجاست ؟ چندین روز در این اندیشه بود که منشاء ظلم و نارضایتی مردم را بیابد به همین جهت سر به بیابان گذاشت و مشغول قدم زدن شد
.

در راه به خانه دهقانی رسید و دهقان که بهرام را در لباس ساده و عامیانه ندیده بود وی را نشناخت وبا وی مشغول صحبت شد و سپس او را به منزل خود برد . بهرام از اوضاع رمه ها و گوسپندانش پرسید که راضی هستی یا خیر ؟ دهقان شروع به سخن گفت و اینچنین اوضاع را بیان نمود : من روزگاری بسیار رمه داشتم و سگی پاسبان آنان بود . وضع من بسیار خوب بود و رمه ها روزبروز بیشتر و نیک تر می شدند .
ولی پس از مدتی دیدم که رمه های من روزبروز کمتر می شوند و هیچ دلیلی برای آن نیافتم . چندین بار به کمین نشستم تا ببینم آیا دزدی آنان را می رباید ولی چون در این مکان هیچ اثری از دزد نبود خیالم آسوده گشت که دزد وجود ندارد . پس اندیشیدم که چگونه ممکن است گوسپندان کم شود ؟ پس از مدتها تلاش یافتم که سگ که نگهبان رمه ها است با گرگی ماده آمیزش کرده است و با او دوست شده است و زمانی که گرگ ماده با سگ من به تفریح می روند گرگی دیگر به گوسپندان من زده و آنان ر ا نابود میکند . پس دلیل بدبدختی خود را یافتم و سگ را بگرفتم و به دار کشیدم تا نقطه ضعف رمه ها نابود گردد . بهرام با دهقان بدرود گفت و از وی سپاسگذاری کرد و تیر شکار خود را به دهقان داد و گفت هر زمان که به شهر آمدی ه دربار شاهنشاه برو و این تیر را نشان بده

 

شاهنشاه بهرام از سخنان دهقان به شگرفی آمد و با خود اندیشید که اگر سگ حکم نگهبان رمه ها را دارد پس ما و دولت ما نیز حکم پاسبان ضعیفان را دارد و وظیفه نگهبانی از مردم به ماست . پس مشکل کشور را باید در خود بیابیم . . . پس به درون مردم رفت و اوضاع آنان را جویا شد و دید که بسیاری از مردم ناراضی هستند . بهرام فهمید که نبایستی به وزیر خود اینچنین قدرت می داد و کشور را به دست او می داد . به همین جهت وزیر را فرا خواند و به او گفت از چه روی به کشور ما اضطراب روا داشته ای و اوضاع ایران را آشفته نمودی ؟ ما به تو گفتیم که خزانه را برای وقتهای مبادا نگه داری ولی امروز خزانه خالی است و مردمان ناراضی ؟ تو پنداشته ای که من به تفریح و شکار هستم از وضع کشور ناآگاه هستم ؟
وزیر شرمسار شد و سخنی نگفت . چند روزی گذشت و بهرام زندانیان در بند را به پیش خود فرا خواند و از آنان پرسید که شما به چه دلیل امروز در زندان شاه هستید ؟

یکی پاسخ داد من برادری داشتم که توانگر بود و سرمایه بسیار داشت . وزیر سرمایه او را گرفت و وی ر ا بکشت . من به ظلم خواهی او برخواستم ولی امروز در زندان هستم
.
یکی دیگر گفت من باغی داشتم بزرگ و وسیع . روزی وزیر به باغ آمد و درخواست خرید باغ را داد . من نفروختم ولی وی به زور باغ را از من بگرفت و هیج پولی به من نداد . سپس مرا به زندان افکند
.
دیگری گفت من مردی بازرگانم و حرفه ام این است که از این شهر جنسی را خریداری میکنم و در شهر دیگر آن را به قیمت بالاتر می فروشم و درآمد اندکی از این راه به دستم می آید . روزی من مرواریدی خریدم و خواستم آن را در شهر دیگر بفروشم . وزیر شما به نزد من آمد و مروارید را از من گرفت و گفت برای دریافت پولش به دربار بیا . من چند بار به بارگاه آمدم ولی او پاسخی به من نداد و در نهایت در آخرین بار مرا زندانی کرد
.
دیگری گفت من پسر فلان رعیت هستم . وزیر ملک پدرم را گرفت و مصادره کرد و او را در زیر تازیانه

بکشت و مرا از ترسش به زندان افکند
.
بهرام چون این سخنان را شنید ستم وزیر بر او آشکار شد و روانه خانه وزیر شد
. وزیر را فرا خواند و او را به دست نگهبانان اسیر کرد . وارد خانه وی شدند و آنجا را جستجو کردند . در خانه او نامه ای دیدند که وی به دوستان خود نوشته بود و از آنان خواسته بود به پایتخت بیایند زیرا اوضاع دربار هرج و مرج است و هر مقدار که پول بخواهند میتوانند دریافت کنند . بهرام با دیدن این نامه خشم وجودش را فر ا رفت و وزیر را با هفده نفر از یارانش در میدان شهر گرد آورد .

سپس فرمان داد هجده چوبه دار در میدان برپا کنند . بهرام هر هفده نفر را با وزیر با دار کشید تا درس عبرتی برای دیگر وزیران گردد تا مبادا دیگران چنین خطایی را تکرار کنند .
پس از مدتها زن دهقان به وی گفت که به شهر برو و این تیر را نشان بده تا شاید درخواست ما را اجابت کنند . دهقان چنین کرد و به دربار شاهنشاه رفت و تیر را نشان داد . ماموران تا تیر شاهنشاه بهرام ر ا دیدن وی را به بارگاه او بردند . دهقان با دیدن بهرام یکه خورد و به زمین افتاد و پوزش خواست که من تو را نشناخته بودم و با تو مانند مردم عادی سخن گفتم . بهرام وی را بلند نمود و از او سپاسگذاری کرد و عبرت گرفتن از داستان سگ رمه او را برایش گفت . سپس شاهنشاه بهرام برای دهقان خلعت هایی گران بها آورد و به او پوشاند و هفتصد گوسپند با میش و سگان نگهبان به وی بخشید
.
پس از این کار بهرام - فساد و ظلم تا سالهای بسیار از ملک ایرانشهر رخت بر بست و اثری از نارضایتی و شکایت دیده نشده

 

سیر الملوک – خواجه نظام الملک – برگ 33

 

اندر حکایت شاهنشاه انوشیروان دادگر

اندر روزگار شاهنشاه نوشیروان دادگر سپهسالاری بود در آذرآبادگان ( آذربایجان ) که وی از همگان
ثروتمندتر و توانگر تر بود . روزی سپهسالار قصد ساخت باغی در آذرآبادگان نمود . پس چندین باغ ر ا خریداری کرد تا همگی را یکی نماید و وسعت بیشتری یابد . در آخرین باغ به مزرعه پیر زنی رسید که کشاورزی میکرد . سپهسالار نزد پیر زن رفت و از او درخواست نمود تا باغش را بفروشد . پیر زن گفت : من همین باغ را از مال دنیا دارم و این نیز ارثی است که از شوهرم به من رسید و با هیج چیز عوض به نام خداوند جان و خرد نخواهم کرد . سپهسالار گوش به سخنان وی نداد و باغ را از وی گرفت و دیواری دور آن کشید
.
سپهسالار از سخنان پیر زن خشم گین شد و هیچ پولی به وی نداد . پیر زن درمانده شد و آهی سر داد و از خدای کمک خواست . سپس در اندیشه این افتاد که از آذرآبادگان راهی مدائن محل زندگی شاهنشاه ملک ایرانشهر شود . در بین راه با خود اینگونه اندیشید که شاید خدایگان از این کار من خشمگین شود و مرا زندانی کند . شاید مرا به بارگاه خدایگان شاهنشاه راه ندهند و . . . به هر روی پس از چند روز به مدائن رسید . در گوشه مزارع نشست تا نوشیروان به شکار آید . روزی نوشیروان از کاخ تیسپون بیرون آمد و راهی شکار شد . در بین راه پیر زن از پشت بوته ها بیرون جست و از نوشیروان کمک خواست
.
نوشیروان از اسپ پیاده شد و به سخنان پیر زن گوش فرا داد . پس از پایان سخنان پیر زن نوشیروان دادگر اشک در چشمانش حلقه زد و از پیر زن پوزش خواست و سوگند یاد کرد که اگر چنین باشد که تو گفتی من پاسخ او را خواهم داد
. سپس پیر زن را سوار بر اسپ کرد و مقداری خوراک و آشامیدنی به وی داد و به او در شهر اسکان داد . نوشیروان چند روزی در اندیشه این بود که چگونه پاسخ این کار سپهسالار را بدهد . بهمین جهت روزی غلامی را فرا خواند و به او گفت که به آذرآبادگان برو و از مردم آنجا در لباس فردی عادی پرسش کن که آیا از کشتزار امسال راضی هستند . آیا از اوضاع کشور راضی هستند یا خیر ؟ سپس از وضع زندگی این پیر زنی برای من خبر بیاور . غلامی راهی آذرآبادگان شد و از مردمان آنجا پرسشهایی نمود . بیشتر مردمان از وضع کشاورزی امسال راضی بودند و هیچ شکایتی دیده شد . از چندین نفر پرسش شد که آیا فلان پیر زنی را می شناسید که در فلان محل سکنی گزیده بود ؟
مردمان گفتند آری او از افراد سر شناس و قدیمی این سرزمین است . شوهر او از دنیا برفت و زمینی به او رسید که در آنجا عمر را سپری میکرد . ولی روزی سپهسالار شهر ملکش را به زور گرفت و وی ر ا آواره کرد و او را دیگر در شهر ندیدیم
. . .
غلام راهی تیسپون شد و عین همان مطالب را به نوشیروان منتقل نمود
. نوشیروان خشمگین شد و وزیران را فرا خواند . سپس مشغول سخنرانی شد : آیا در بین شما کسی توانگر تر از سپهسالاربه نام خداوند جان و خرد آذرآبادگان وجود دارد ؟ همگی گفتند خیر . نوشیروان فرمود : آیا در بین شما کسی زمینهای بیشتر و درهم های بیشتر و جواهرات و گوسپندان بیشتر از سپهسالار آذرآبادگان دارد ؟ همگی گفتند خیر ؟
نوشیروان گفت : آیا اگر چنین شخصی نانی از فقیری بستاند و حق بیچاره ای را ضایع کند عاقبت و جزای کار او چیست ؟ همگی پاسخ دادند این کار نهایت پستی است و هر کاری در خق وی شود سزای اوست
.
نوشیروان پاسخ داد پس چنین کنید که من میگویم : پوست از بدن سپهسالار بکنید و در دروازه شهر آویزان کنید . تا هر وزیر و سپهسالاری اوضاع او را ببیند دیگر فکر خطایی به سر او نیافتد . ما نگهبان مردم هستیم نه ظلم کننده به مردم . سپس پیر زن را فرا خواند و باغ و اسپی به وی داد و او را با نگهبانی روانه آذرآبادگان کرد . سپس نوشیروان فرمان داد درمیدان شهر زنجیری بیاویزید که یک سر آن در میدان شهر و سر دیگر آن در کاخ شاهنشاه بود و زنگی به آن آویزان . تا به هر کس ظلمی شده است خود ر ا به زنجیر برساند و من را آگاه سازد
.
پس از هفت سال هیچ زنگی به صدا در نیامد . تا اینکه روزی زنگ دادگری به صدا در آمد و نوشیروان برخواست و نگهبانان را فرا خواند تا ببیند چه کسی به وی ظلمی شده است . نگهبانان به سر زنجیر مراجعه کردند و دیدن خری خود را به زنجیر می مالد . این خبر را به نوشیروان دادند . نوشیروان فرمان دادشاید به وی ظلمی شده باشد پس بروید و صاحب این خر را برای من بیاورید . نگهبانان صاحب او را آوردند و به پیش نوشیروان بردند . نوشیروان از او پرسید چرا خر تو در شهر آواره است و به کنار زنجیر دادگری آمده است . صاحب خر پاسخ داد
: من این خر را از خانه بیرون کردم و دیگر کاری به او ندارم . زیرا او تا زمانی که جوان بود و توانایی کار کردن داشت آن را در منزل نگهداری می کردم ولی امروز دیگر او توانایی کار کردن ندارد . نوشیروان گفت آیا پسنیدیده است که تا زمانی که این خر بارها ی تو را جابجا می کرده از او نگهداری کنی و از او بار بکشی و حال امروز که ناتوان شده است او را بیرون کنی ؟ سپس صاحب خر را نکوهش کرد و گفت تا زمانی که خر زنده است باید از او نگهداری کنی و او ر ا محترم شماری و مقداری به او درهم داد و او را روانه شهر کرد .
سیر الملوک – خواجه نظام الملک – برگ 46


اندر حکایت شاهنشاه انوشیروان دادگر

روزی نوشیروان دادگر راهی دشت شد و به درون زندگی مردم رفت . در راه پیر مردی را دید نود

ساله که توانایی کار کردن نداشت . او را دید که مشغول کاشتن درختی از میوه است . شاهنشاه نوشیروان شگفت زده شد و از پیر مرد پرسید آیا عمر تو کفاف می دهد که میوه این درخت را ببینی ؟

پیر مرد پاسخ داد انوشه باشید شاهنشاه . آری . " گذشتگان کاشتند و ما خوردیم پس من بکارم تا آیندگان بخورند" . نوشیروان از پاسخ پیر مرد شاد شد و از کیسه خود هزار درهم به پیر مرد داد و به وی گفت درود بر تو با چنین اندیشه ای بس نیکو . پیر مرد سپاسگذاری کرد و گفت هیچ کس زودتر از من حاصل این درخت را ندید ! نوشیروان گفت چه می گویی درخت که هنوز کاشته نشده است
. پیر مرد گفت : اگر من امروز چاله را نمی کندم و درخت را نمی کاشتم هیچ گاه نوشیروان دادگر از این جا عبور نمی کرد و هزار درهم به من پاداش نمی داد . پس این پاداش و میوه آن درخت است که من کاشتم .
نوشیروان دگر باره از سخنان آن پیر مرد شگفت زده شد و دگر بار به او درود فرستاد و هزار درهم

دیگر به او پاداش داد و هر دو شاد از یکدیگر دور شدند
.
سیر الملوک – خواجه نظام الملک – برگ 175

فردوسی بزرگ از مهاجرت مردم دیگر کشورها به ایران در زمان شاهنشاهی نوشیروان

دادگر و اسکان آنان و کسب زندگی چنین میگوید
:
جهانی به ایران نهادند روی برآسوده از درد و از گفتگوی
به ایران زبان ها بیا موختند روان ها به دانش بر افروختند
ز بازار گا نان هر مرز و بوم ز ترک و ز چین و ز هند و ز روم
هر آنکس که از دانش آگاه بود ز گویندگان بر در شاه بود
رد و بخرد و مو بد و ارجمند بد اندیش ، ترسان ز بیم گزند


آیین بدرود با گذشتگان در میان زرتشتیان


دین یا استورههای هیچ ملتی را نمیتوان جدا از بافت تاریخی آن دریافت . بنابراین لازم است
برای شناخت استورهها و باورهای کهن ایرانیان نخست تاریخ ایران را بکاویم.
در گذشتهی بسیار دور اقوامی که اکنون در اروپا و ایران و هند زندگی میکنند همگی به یک
گروه بزرگ تعلق داشتند که نام کنونی آنها هند و اروپایی نهاده شده است. آریاییان به عنوان
بخشی از این مجموعه اقوام، راهی جنوب شرقی شده و در گروههای کوچک در فلاتهای
ایران و هند ساکن شدند و این زمان را به هزارهی دوم و اول پیش از میلاد نسبت میدهند.
( (هنیلز، شناخت اساطیر ایران، ص 13
دین قوم هندوایرانی در مجموعهای از سرودهای باستانی هندی بهنام ریگودا و سرودهای
باستانی ایرانی به نام یشتها حفظ شده است.
این دین بازتابی است از شیوهی زندگی آنان که از زیبایی طبیعت لذت میبردند و در عین حال
از خشم و دشمنی آشکار طبیعت در هراس بودند .خدایانشان یا بهصورتهای شخصیتیافتهای
از آرمانهایی مانند “راستی”اند یا پدیدههایی طبیعی چون طوفان یا قهرمانان ماجراجو مانند
ابیذره و کرساسپه ( گرشاسب)که دیوان تهدیدکنندهی بشر را نابود میکنند.
با وجود تغییراتی که در باورهای اصیل این اقوام بهتدریج رخ داده، هنوز میزان نفوذ این
استورهها بر آیینها و آداب و باورهایشان بهخوبی مشهود است از جمله این آیینها، استورهی
آیین و نمادپردازی و مراسم مربوط به درگذشتگان و روان نیکان و بدان است.
پس از درخشش دین یکتاپرستی و آیین ستایش و نیایش اهورامزدا، خداوند یگانه و هستیبخش
دانا، با وجود گسترش آموزههای زرتشتی در سرتاسر این سرزمین هنوز برخی میراث
گذشتگان با چندوچونی تغییرات حفظ شده و میتوان رد پای استورههای باستان این قوم را در
لابهلای مراسم و آیینهای روحانیشان یافت.
از جمله استورههای زرتشتی میتوان به استورهی نیروی خیر و شر، استورهی آفرینش،
نخستین پدر و مادر بشر و …و استورههای مرگ و پایان جهان اشاره داشت که امروزه
بهشکل تلفیقی از باورهای پیش زرتشتی با آموزههای دینی زرتشتی درآمده است.
زندگی پس از مرگ
پس از مرگ روان به مدت سه شب پیرامون تن میگردد . بر اساس باور به سه پایهی دینی
اندیشه و گفتار و کردار نیک ، اعتقاد است که روان در شب نخست به سخنانش در زندگی
میاندیشد و به ترتیب در شب دوم به اندیشهها و شب سوم به کردههایش فکر خواهد کرد و این
سه شب روان آرزوی یکی شدن با تن را دارد.
در این مدت دیوان آزاردهنده مدام روان را میآزارند و این سروش دادگر است که به پشتیبانی
روان میشتابد. این میسر نخواهد شد مگر با نیایشها و مراسمی که بازماندگان برای درگذشته
برپامیدارند.در سپیدهدم روز چهارم داوری روان در برابر دیدگان مهر و سروش و رشن
آغاز میگردد.گرایشی به هیچ سو نیست ، نه به سوی توانگران و نه درویشان.دربارهی هر
انسانی کاملا بر پایهی رفتار او در زمان زندگیاش داوری میشود. پس از تعیین بهشتی ،
دوزخی یا همیستگانی( برزخی)بودن روان، پلی بهنام چینوت آشکار میشود با دو رو، برای
راستکاران عریض و آسانگذر و برای بدکاران بهصورت تیغهی تیزی مانند تیغ شمشیر.
گفتهشده که هم بدکاران و هم راستکاران با مانعی روبرو میشوند و آن رودخانهای است که از
اشکهای سوگواران درست شده است.زاری و گریهی بیش از اندازه رودخانه را به طغیان
میآورد و عبور از پل را برای روان دشوارتر میکند.زرتشتیان اینگونه است که زاری و
مویهی بیش از اندازه را نادرست میشمارند زیرا آن کار به سلامتی سوگواریکننده آسیب
میرساند و به حال درگذشته نیز فایدهای ندارد. آنچه از سوی زرتشتیان مفیدتر است برگزاری
آیینهای درست برای درگذشته و خواندن سرودها و نیایشهای روحانی است زیرا این آیینها
موجب آسایش فراوانی برای روان درگذشته و آرامش فکری ماندگان است.
زرتشتیان همواره با این باور و اندیشهی اخلاقی زندگی میکنند که مجازات روان هیچگاه ابدی
نیست و تنها آرمان از هر پاداش و کیفر، بازسازی و اصلاح است. و رنج جاودانه در دوزخ
نمیتواند سازنده و بازسازیکننده باشد. بدینترتیب دوزخ روحانی زرتشتی موقتی است و در
آن روان نتیجهی کردار خود در طی زندگی را متناسب با آن دریافت میکند و با پیروزی
نهایی نیکی بر بدی ، هماروانان از بهشت و دوزخ و همیستگان برانگیخته شده و به سرمنزل
نهایی یعنی درگاه خداوندی رسیده و با او یکی میگردند .
زرتشتیان احساس میکنند که با مردگان در ارتباطاند و از آنها دعوت میکنند تا در جشنهای
زندگان، نه در غم بلکه در شادیهای جمعی، “ برای شادی روان”شرکت جویند.حتی تا چندی
قبل مراسمی بهنام شمع و لگنری در هنگام درگذشت فرد و در سیروز پس از درگذشت وی
در روستاهای زرتشتینشین یزد برگزار میشد و زندگان بدن درگذشته را پس از پاکیزگی با
ساز و دهل و کرنا بهسوی دخمه یا برج خاموشان برده و پیشاپیش وی سینی بزرگ مسی
تزیینشده با شمعهای روشن حمل میکردند و او را با نور و سرور بهسوی جایگاه ابدیاش
راهنمایی میکردند و آنرا آغاز زندگی جاودان برای روان دانسته و این زندگی جدید را برای
روان درگذشته جشن گرفته و بهجای سوگ و شیون به شادی روحانی مبدل میکردند. ( نقل از
خانم دکتر مزداپور و خانم گلبایی خوبچهر و شهناز سرخابی)
مری بویس در کتاب بنیادهای خیریه زرتشتیان صفحه 247 گفته است:
پس از مدت زمانی که از مهماننوازی زردشتیان ایران برخوردار بودم به خود جرات دادم تا
از ایشان دربارهی احساس آنان برای مردگان بپرسم که آیا آنان هیچگاه جشنی برگزار میکنند
که همراه آن مراسمی برای مردگان نباشد. پاسخ آنان که با شگفتی ملایمی همراه بود این بود:
“ البته که چنین نیست ، ما همیشه میخواهیم که مردگان در شادیهایمان شریک باشند.”
اما جشنهایی در میان مراسم زرتشتیان وجود دارد که بهصورت ویژهتری مرتبط با
درگذشتگان است از آن جمله جشن فروردینگان ( فرودگ)است که پس از آغاز نوروز سومین
جشن زرتشتیان در سال جدید است.جشن نخست، زایش پیامبر در ششم فروردین ماه، جشن
دوم که منابع تاریخی کمتر به آن پرداختهاند روز هفدهم فروردین ماه برابر با سروش روز
است که نخستین ایزدی است که مردم را به ذکر و زمزمه فراخواند. بیرونی میگوید که
ایرانیان باستان به هنگام نیایشها، ناچار از خوردن خوراکیهای تقدیسشده مراسم بودند از
اینرو نیایش را زمزمه میکردند یا بهاصطلاح زرتشتی باج یا واژ میگرفتند. با رسیدن این
جشن هوا خنک و مطبوع و آبها گواراست و زمان خوشی و خرمی فرامیرسد که با بهار
همراه است.
اما سومین جشن در این ماه در روز نوزدهم از جشنهای مهمی است که آیینهای آن مرتبط با
گرامیداشت روان درگذشتگان است.گویا در دورهای از تاریخ که سال نو با آذر ماه آغاز
میشده ایام فروردگان در پایان آبان ماه قرار داشته که اینک در پایان سال بوده و این جشن نیز
مرتبط با این ایام است.
امروزه نیز چون گذشته در جشن فروردینگان که به پاسداشت فروشی درگذشتگان برگزار
میشود زرتشتیان بر سر آرامگاه درگذشتگان رفته و در کنار موبدان به نیایشخوانی (موسوم
به آفرینگان)و داد و دهش و روشنکردن شمع و سوزاندن بوی خوش و پذیرایی با
(11- خوراکیهای ویژه میپردازند .( آذرگشسب، بیتا، ص 12
اما دوران فروردگان که برابر است با ده روز پایانی سال، از کهنترین جشنهای ایرانی است.
در باورهای ایرانیان باستان، هر آفریدهی نیک نیرویی پیشبرنده در خود نهفته دارد که پیش از
زایش وی در آسمانها و همراه ایزدان و امشاسپندان است و پس از مرگ نیز از تن جدا و با
همان ویژگی نخستین، بیهیچ تأثیری از اعمال و کردار آدمی به عالم مینوی برمیگردد. این
نیرو که فروهر یا فروشی است هرسال در آستانهی آغاز سال نو به خانهی خود بازمیگردد.
واژهی فرودین نیز برگرفته از همین واژه است و بنابراین فرودین ماه فروشیها و فروردگان
جشن منسوب به آنهاست.
این ایام را - که جشن گاهنبار ششم یا جشن آفرینش انسان هم در آن واقع است – در ایران
باستان در گسترهای وسیع جشن میگرفتند. این جشن که از جمله آیینهای پیشواز رفتن نوروز
است همچون روزگار گذشته در میان زرتشتیان ایران بهصورت پاککردن خانهها، پوشیدن
رخت نو و عطرآگینکردن خانه و خواندن نیایشها و سرودهای دینی برای پذیرایی
فروشیهای درگذشتگان برگزار میشود و بهنظر میرسد خانهتکانی پیش از نوروز بازماندهی
همین رسم باستانی باشد.
برگرفته از:
. -1 هنیلز،جان.شناخت اساطیر ایران. ترجمه ژاله آموزگار، احمد تفضلی.تهران: 1377
. -2 بهرامی، عسگر.جشنهای ایرانیان. تهران:دفتر پژوهشهای فرهنگی، 1383

جایگاه زنان در ایران باستان

از آغاز زندگی بشری، هر کجا که مردان بودند، زنان نیز دوشادوش آنان در فراهم کردن امکانات برای زندگی بهتر و آسوده تر گام برداشته اند.

زن و مرد همواره، همگام و همراه با هم زیسته و جدا کردن زن از مرد و یا برتری نهادن بر دیگری شایسته و بایسته نیست.

در معتبرترین اسناد تاریخی و در اوستا می خوانیم که زن در زندگی فردی و اجتماعی، پیوسته همیار و هم رتبه مرد بوده اند. زن های ایرانی همچنین چوگان بازی و اسب سواری، تیراندازی و رزم آوری و همانند آنها، همراهو همدوش مردان بوده اند.

زمانی که قوم بشر با فرهنگ و تمدن آشنا نشده بود. از آنجا که مردان از نگر نیروی بدنی برتر از زنها بودند و زندگی در جنگل ها و رویارویی با جانوران درنده و کوشش برای دستیابی به خوراک و نیز زورآزمایی در جنگ های قبیله ای با کاربرد نیروی بدنی انجام گرفت، مردان جایگاهی برتر داشتند ولی از هنگاهی که بشر با تمدن و فرهنگ آشنا شد، حقوق و ارزش های زن ومرد، در میان ملت های با فرهنگیسکان و برابر گردید.

پیشینه های تاریخی نشان می دهند، که در دوره های پیشین و در میان ملل باستانی جز در ایران و مصر با زنان مانند بردگان رفتار می شده است.

آشوریان، کلدانیان، سومری ها و چینی ها، برای زنان ارزش چندانی نمی شناختند. در هندوستان نیز تا زمانی که اندیشه و فرهنگ آریایی جاری بود، حقوق زن و مرد برابر بود و دختران در گزینش همسر آزاد بودند، اما همین که اندیشه م فرهنگ آریایی در آن سرزمین به سستس گرایید، زنان حقوق و آزادی های بشر و زاینده بزرگترین فلاسفه جهان بود و نیز در روم، زنان از حقوق بایسته برخودار نبودند حال آنکه در مصر و ایران، ملکه هایی مانند «نیتوکریس» و «هتشپسوت» در مصر و «پوراندخت» و «آذرمیدخت» در ایران به جایگاه فرمانداری دست یافته اند.

به هر روی، جایگاه زن ایرانی چه در دوره زرتشت و چه پیش از آن، پیوسته والا و ارزشمند بوده است. ولی زرتشت در تثبیت جایگاه ویژه زن و احترام او در اجتماع ، به اصلاحات و اقدامات تازه و سازنده ای دست زد. وی این گاه پوینده را هنگامی برداشت که در دیگر سرزمین ها زن از آزادی محروم بود و پدر برای او تصمیم می گرفت. روشی که او در گزینش همسر برای دختر جوانش «پورچیتا» در پیش گرفت، نماد آزادی و ارزش زن در ایران باستان است. هات پنجاه و سوم در یسنا به ازدواج دختر زرتشت ویژگی داده شده است. زرتشت در مراسمی که برای زناشویی دخترش ترتیب داده شده و دختران و پسران جوان در آن حاضرند، سخنانی می گوید که چکیده آن چنین است : «سپنتاترین و پاکیزه ترین روش زندگی، درست اندیشی، درست گفتاری و درست کرداری است. من چون از فروزه های مزدا پیروی کردم، خداوند به من زندگی و نام جاودان بخشید و به همه کسانی که پندار نیک – گفتار نیک و منش نیک داشته باشند این موهبت را ازرانی خواهد داشت.»

«و اینک تو ای پورچیتا که از دودمان سپنتمان و جوانترین دختر زرتشت هستی، من از روی پاکدلی و نیک منشی، «جاماسب» را که از جوانان برجسته، نیک اندیش و والامنش است را برای همسری تو پیشنهاد می کنم و او را شایسته می دانم ولی از تو درخواست دارم تا در این اندیشه و خرد خود را به کار ببری و هر گاه به درستی دانستی که او شایستگی همسری ات را دارد، آنگاه او را شریگ زندگی ات گردان.

روش سپنتای همسر گزینی آزاد از سوی دختر، بخشی از فرهنگ ایرانی بوده. زن در دوران باستان، دارای اراده آزاد بوده و درخواست هایش مورد احترام قرار گرفته. در همان زمان که در ایران، زن، آزاد و والا و با ارزش به شمار می رفت، در یونان،رم و هند باستان که پدر میل داشت همسرش فرزند پسر زایش کند، زنانی که چند بار فرزند دختر به دنیا می آورند. در رم باستان نیز زنان جوان وسیله عیاشی مردان و زنان سالخورده خدمتگزار آنان بودند.

تاریخ نشان می دهد که در تمام دوره های امپراتوری روم، هیچ گاه زنی به مقامی بالا دست نیافت، در حالی که در ایران باستان، زنان از جایگاه والای فردی و اجتماعی برخوردار بودند حتی در اروپای پیشرفته سده بیستم نیز زن از حقوق بایسته برخوردار نبود. مثلا فرانسه جایگاه زنان آنچنان پست بود که در سال 1786 میلادی در پاریس «ماری آنتوانت» فرمان داد در کمیسیونی بررسی کنند که آیا زنها هم انسانند و اگر چنین است تا چه اندازه می توانند از حقوق انسانی برخوردار شوند. کمیسیون نامبرده در گزارش خود نوشت: «زن هم انسان  و در ردیف مرد قرار نمی گیرد. زن برای خدمت به مرد آفریده شده است.»

هنری هفتم، پادشاه پنج زنه انگلستان، خواندن کتاب مقدس را برای زنان ممنوع کرد و در سده نوزدهم، زنها آنچنان بی اعتبار بودند که دو زن نویسنده با نام مردان منتشر نمودند.

حتی در نیمه سده بیستم و در جنگ دوم جهانی در انگلستان، زن از حقوق کامل انسانی برخوردار نبود و هر گاه دو نفر زخمش می شدند که یکی مرد و دیگری زن بود. ردمان مرد را یرتری می دادند و اگر مثلا تختخواب برای هر دو نفر موجود نبود زن از درمان محروم شده وی می مرد.

و اما در ایران، و در همه آموزش های زرتشت نشانی از برده و بردگی نمی یابیم. زن مرد به گونه یکسان ارث می برندو زن مانند مرد در دادگاه گواهی می دهد. در فرهنگ ایرانی، سخنی از چند زنی و چند شوهری در میان نیست.

بر پایه نوشتارهای پژوهشگرانی برجسته چون پروفسورگیل اشتاین و دکتر دیوید استروناخ و پروفسور ریچارد فرای و پروخفسور شاپور شهبازی، داریوش هخامنشی برای برپا کردن کاخ های پارسه از نیروی زنها بهره برداری می کرده است. در یکی از کتیبه های بدست آمده، نوشته شده که در هنگام بنا کردن کاخ ها زنی سرپرست یک صد نفر کارگر مرد بوده و یا زنی بر پایه مهرت کاری حقوق برابر سه مرد را دریافت می کرده. در کتیبه دیگری آمده که زنها کارگر باردار در ساختن پارسه از حقوق برای استراحت و بارداری بهره برده اند.

در کتاب دینکرد آمده است، زنانی را که دارای تحصیلات قضایی هستند باید بر مردان برتری داد و جایگاه های دادگستری را در اختیار آنان قرار داد. در دوره اشکانیان، شاه انتخابی بود و شورای خانواده که زنها نیز ددر آن شرکت داشتند می توانستند با همکاری بزرگان و سالخوردگان «مجلس سنا» اختیارات شاه را محدود سازند. ساسانیان نیز از همین شسوه بهره می جستند.

دز آیین زرتشت می بینیم که از شش امشاپسند و یا فرشتگان جاودان در دستگاه آفرینش و اهورایی، به گونه برابر 3 مرد و 3 زن بوده اند.

نام سه مرد از فرشتگان ،بهمن، اردیبهشت و شهریور و نام سه ایزد بانو خرداد ( نمونه رسایی و شادی و امرتات یا امرداد (جاودانگی و فناپذیری) و سپندارمز آرتایتی (مهر و مهرورزی – بردباری و فروتنی می باشد.

و اینک در پایان این نوشتار به فهرستی از نام برخی از زنان نامدار ایرانی و جایگاه والای آنان به ترتیب الفبا اشاره می شود.

1-آتوسا: این بانوی نامدار ایرانی در زمان پادشاهی داریوش بزرگ ملکه 28 کشور آسیایی بوده است. هرودوت از او به نام شهبانوی داریوش بزرگ یاد می کند و می نویسد، او برای داریوش، همیار و هم اندیشه و پشتوانه روانی مهمی بوده و چند لشگر کشی به فرمان او انجام گرفته است.

2-آذر آناهید: این بانوی ایرانی در زمان شاپور اول بنیانگزار دودمان امپراتوری ساسانی، سرملکه، ملکه های امپراتوری ایران بوده است، نام و ارزش خدمات دولتی او، بارها از کتیبه های بدست آمده از استان فارس ذکر شده است.

3-آرتادخت: این بانوی ایرانی، در زمان پادشاهی اردوان چهارم اشکانی، وزیر خزانه داری و امورمالی ایران بوده است. دیاکف، خاور شناس روس می نویسد، آرتادخت بانوی با کفایت و کاردانی بود که سیستم مالیاتی را اصلاح کرد و اقتصاد را رونق بخشید.

4-آرتمیس: این بانوی نامدار، دختر لیک رامیس، نخستین و یگانه دریا سالار در 480 سال پیش از میلاد، با فرماندهی 5 کشتی خشایارشاه، پادشاه ایران را در نبرد سالامین یاری کرد. او ملکه هالیکارناس در سرزمین لیدی از ساتراپ های امپراتوری هخامنشیان بود. تارخ نویسان یونان او را در زیبایی – متانت و کاردانی سآمد زنان روزگار نامید اند.

5-آریاتس: از سرداران نامدار و دلاور هخامنشی است.

6-آزرمیدخت: وی دختر خسروپرویز و سی و دومین پادشاه ساسانی بود که در تخت پادشاهی تکیه زد و بر چنین کشوری فرمانروایی کرد.

7-پرین: دختر کیقباد و از دانشمندان به نام زمان خود بود. وی در 924 یزدگردی هزاران برگ از اوستا را به زبان پهلوی برگردانید. او کتاب های دیگری نیز نوشت که به باور نویسندگان در یورش اعراب و آتش سوزی های آن زمان از میان رفته است.

8-پورانداخت: دختر خسروپرویز بود که پس از شیرویه به عنوان بیست و پنجمین پادشاه ساسانی بر کرسی پادشاهی نشست و بر بیش از 10کشور آسیایی فرمانروایی می کرد. او افراد تهی دست را خطاب قرار داد و گفت: اکنون که من بر تخت پادشاهی نشسته ام، سوگند می خورم که در رفاه و آسایش همگان بکوشم و میان گروه ها یگانگی به وجود ورم. من کسانی را که دستشان تهی است یاری خواهم دادو کوشش خواهم کرد که هر فرد ایرانی به سهم خود دست یابد. بزرگترین اندوه برای من آن است که در سرزمین های این کشور فردی نیازمند و تهی دست باقی بماند.

9-زرابنو: این بانوی رزم آزما و دلیر، دختر رستم و خواهر بانو گشنسب بوده است. او سوارکاری ماهر بود که در نبرها دلاوری بسیار نشان داد. برپایه نوشتارهای تاریخ نویسان وی، زال، آذر برزین و تخوار را از زندان نجات داده است.

10-کایاندان: این بانوی ایرانی، همسرکوروش بزرگ بوده که در کنار همسرش بر 28 کشور آسیایی فرمان می رانده است. پس از در گذشت او کوروش بزرگ همسری انتخاب نکرد و تا هنگام مرگ، بدون همسر زندگی گذرانید. و زمانی که لشگریان کوروش زیباترین زن آسیا به نام پانته آ را به او هدیه کردند. حاضر نشد به او نگاه کند و دستور داد از او مراقبت کنند و او را به همسرش تحویل دهند.

11-گردآفرید: از بانوان سلحشور ایرانی است که فردوسی از او به عنوان دلیر و رزمآزما یاد می کند. او لباس مردانه پوشید و با سهراب نبرد کرد.

12-گردیه: این بانوی دلاور خواهر بهرام چوبینه، زنی سلحشور و جنگاور بوده است. فردوسی او را از همسران خسروپرویز می داند که از خود دلاوری های بسیار نشان داده است.

13-بانو گشنسب: وی خواهر زربانو و دختر رستم است که نامش در برزونامه و بهمن نامه بسیار آمده است. از وی چکهمه هایی بر جا مانده که نسخه های آن در کتابخانه ملی پاریس و کتابخانه ملی بریتانیا موجود است.

14-بنابر نوشته های کتاب دینی بندهش، هلاله یا (همای چهرآزاد) هفتمین پادشاه دودمان کیانیان بوده. این پادشاه کاردان و دادگستر، سی سال با دادگری و مردم دوستی پادشاهی کرده.

15-یوتاب: این بانوی دلیر از سرداران نامدار و خواهر آریوبرزن، فرمانده نامدار ارتش داریوش سوم بوده است. وی همراه برادرش در نبرد با اسکندر مقدونی شرکت داشته است. تاریخ نویسان گفته اند از 20سال قبل از میلاد تا 20سال بعد از میلاد فرمانروای آتروپاتان (آذربایجان) بوده است. این خواهر و برادر یعنی (یوتاب و آریوبرزن) هر دو در راه میهن جان باختند و نام نیکی از خود به یادگار نهادند.

16-ماندانا: ماندان یا ماندانا در لغت به معنی شاه بوی عنبر سیاه، دختر آژی دهاک آخرین پادشاه ماد که همسر کمبوجیه پدر کوروش بزرگ شد و از این وصلت کوروش متولد گردید. او تربیت و نیز انتقال قدرت به کوروش بزرک سهم بسیار موثری داشت. ماندان اولین مدرسه جمعی که در آن برگزیدگانی از پسران بودند بنیان نهاد که خود شخصا بع دانش آموزان این مدرسه درس حقوق و قانون را می آموخت و به کوروش می آموخت که باید پایه واساس ظلم و بیدادی را ویران نماید و در هر حال یار و همیار زیردستان باشد. در این مدرسه فنون سوارکاری و تیر اندازی و نبرد آموزش داده میشد.

17-شیرین: شاهزاده ارمنی و برادر زاده و جانشین بانو فرمانروای ارمنستان و زنی خردمند که همسر وفادار خسروپرویز بود. در آن زمان ارمنستان یکی از شهر های کوچک ایران و شاه ارمنستان زیر نظر شاهنشاه ایران بود. خسروپرویز و شیرین حماسه ای از خود ساختند که همیشه در تاریخ مانگار ماند. شیرین از خسرو چهار فرزند به نام های نستور، شهریار، فرود و مردانشه بدنیا آورد ة هر چهار فرزند وی در زندان کشته شدند. داستان عشق او وخسروپرویز و دلدادگی او و فرهاد در ادبیات ایران مشهور است. پس از این که خسروپرویز بدست افسری جوان به نام مهرهرمز (که پدرش مرزبان نیم روز «بابل و عراق» بوده و دو سال پیش از این واقعه، به دست خسروپرویز مجازات شده بود) کشته می شود، به پسرش شیرویه گفت که من به عنوان ملکه ایران باید بهترین مراسم سوگواری را برای پدرت خسروپرویز بجا آورم و در حالی که زیباترین لباس و آرایش را داشت با متانت به همراه موبدان و بزرگان به تشیع جنازه خسروپرویز پرداخت. پس از انجام مراسم از حاضران خواست که اورا برای آخرین وداع با جنازه همسرش تنها بگذارند در آن هنگام با خنجری در کنار جسد همسرش، خود را کشت.   

                                                                         به کوشش هما ارژنگی